
مردی نابینا به نام «رشید» در روستایی قدیمی زندگی میکند. او از کودکی در حادثهای آتشسوزی بیناییاش را از دست داده، اما از همان شب توانسته چیزهایی را بشنود که دیگران نمیشنوند. صدایی در گوشش نجوا میکند، گاه آرام، گاه تهدیدآمیز — صدایی که خودش آن را “همدم” مینامد.
با گذر زمان، اهالی روستا باور دارند رشید با “اجنه” در ارتباط است. برخی برای درمان یا پیشبینی سرنوشت نزد او میآیند، و برخی از او میترسند. رشید خودش نمیداند این صداها خیرخواهاند یا او را فریب میدهند.
اما شبها، در سکوت خانهاش، در تاریکی مطلق، صدایی به او میگوید:
«اگر میخواهی دوباره ببینی، باید یکی دیگر را کور کنی.




15% برای تمام اعضای تیم